♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

حرف هایم


سراغت را از شقایق های وحشی گرفتم

گفتند: ما خواب بودیم کسی را ندیده ایم

به باران گفتم من نگاهی را گم کرده ام تو آنرا ندیده ای ؟

کلامش بارش سکوت بود ! !

حال من مانده ام با کوله باری از یاد ها و تنهایی ها و غروبی

دیگر که انعکاسی از نگاه توست .

بر گرد ای غریبه ! من بیمار نگاه خاموشت هستم 

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:59

در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشه‌های مهاجر،
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را، از سایه های سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان –
از جعبه های کوچک و چوبی،
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک!



محمد رضا شفیعی


بعد نوشت :
تصویر قلبی را که به دو تیر و خنحر مزین است

نشانه ی کوچ یک غریبه ی تنهاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد