ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
به نور سوگند ! که هنوز با منی و در منی...
حتی بعد از این همه سال که در دل خاک آرمیده ای و در ریشه تنومند ترین درختان جای گرفته ای...
شخصیتت آنقدر دست نیافتنی بود که هرگز جرات برابری و مقایسه ی آن را با خو دنیافتم!
پر از خشونت و کوبندگی , و پر از ظرافت و شکنندگی...
وقتی اشک در چشمهایم موج می زد , گویی گل سنگ است که می گرید!صدایت دلم را میلرزاند, تحکمش را خوب میشناختم و بیم ان داشتم که شیشه از طنین صدایت بشکند!
در باور من از آن دست انسانهایی بودی که زشتیهای روح آدمی را تجربه کرده و میشناختی, با این همه به تعالی و زیبایی میاندیشیدی...
هر گاه از انسانها روی گردان میشدی به سکوت پناه میبردی و مدتها راز گل سرخ را با آفتاب نظاره میکردی و در پژمردن گل , پاسخ پرسش هایت را میافتی و به من میگفتی زندگی پایدار نیست و زیبایی را عمری کوتاه...
هراسم از این سخن همه این بود که نکند روزی نباشی؟!
هم تحسینت میکردم و هم اعتراض مرا برمی انگیختی, که چرا این همه زلالی و پاکی را نمیتوانم از تو به ارث ببرم؟!
آنچه وارثش شدم عشق بود عشقی عمیق و مانا...
خصیصه عشق گزینش ارزشهاست و عشق از بافت ارزشهایی است که با چیزی جز خودش قابل ارزیابی و سنجش نیست ,
تعریف عشق جدا از تحسین نیست , هنوز تحسینت میکنم و می خواهمت...